Sunday, August 10, 2008

البته


اگر خورشيد هر شب غروب مي كنه و فرداش دوباره طلوع ميكنه

اگرگلها پژمرده ميشن و لي دوباره غنچه ميكنن

اگر عميق ترين زخم ها دوباره التبام پيدا ميكنن

اگر بزرگتربن رنج ها فراموش ميشن

چرا بايد از زندگي ترسيد ؟

.

البته كه من بعضاُ پژمرده ميشم بعضاّ شكوفا ميشم

البته كه اين سو و آنسو ميرم ولي بالاخره پرواز ميكنم

البته كه بعضاّ با سرعت حركت ميكنم بعضاّ مي ايستم

البته كه بعضاّ حرف ميزنم بعضاّ ساكت ميشم

.

به بي پايان بودن يك موقعيت اعتقاد ندارم

البته كه اگر امروز گريه ميكنم فردا خواهم ختديد

البته كه در ابتدا خواهم رفت و لي برخواهم گشت !!ت

Sunday, July 6, 2008


دان هرالد (Don Herald) كاريكاتوريست و طنزنويسآمريكايى در سال 1889در اينديانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت.دان هرالد داراىتاليفات زيادى است اما قطعه كوتاهش «اگر عمردوباره داشتم...» او را درجهان معروف كردالبته آب ريخته را نتوان به كوزه باز گرداند،اما قانونى هم تدوين نشده كه فكرش را منع كرده باشدا


اگر عمر دوباره داشتم مى كوشيدم اشتباهات بيشترى مرتكب شوم.


همه چيز راآسان مى گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابلهتر مى شدم. فقط شمارىاندك از رويدادهاى جهان را جدى مى گرفتم.


اهميت كمترى به بهداشت مىدادم. به مسافرت بيشتر مى رفتم. از كوههاىبيشترى بالا مى رفتم و دررودخانه هاى بيشترى شنا مى كردم.


بستنىبيشتر مى خوردم و اسفناج كمتر .


مشكلات واقعى بيشترى مى داشتم و مشكلات واهىكمترى.


آخر، ببينيد، من ازآن آدمهايى بوده ام كه بسيار مُحتاطانه وخيلى عاقلانه زندگى كرده ام،ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته ام. امااگر عمر دوباره داشتم از اين لحظاتِ خوشىبيشتر مى داشتم. من هرگز جايىبدون يك دَماسنج، يك شيشه داروى قرقره، يكپالتوى بارانى و يك چتر نجاتنمى روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبك تر سفرمى كردم .اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پابرهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان ديرتر به اين لذت خاتمه مى دادم . ازمدرسه بيشتر جيم مى شدم.گلوله هاى كاغذى بيشترى به معلم هايم پرتابمى كردم . سگ هاى بيشترىبه خانه مى آوردم. ديرتر به رختخواب مى رفتم ومى خوابيدم. بيشتر عاشق مى شدم.


به ماهيگيرى بيشتر مى رفتم. پايكوبىو دست افشانى بيشتر مىكردم. سوار چرخ و فلك بيشتر مى شدم. به سيرك بيشتر مى رفتم .در روزگارى كه تقريباً همگان وقت و عمرشان راوقفِ بررسى وخامت اوضاع مىكنند، من بر پا مى شدم و به ستايش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مىپرداختم. زيرا من با ويل دورانت موافقم كه مىگويد "شادى از خرد عاقلتر است"

Tuesday, March 18, 2008

منو تو كم بوديم



گفتني ها كم نيست، من و تو كم بوديم
خشك و پژمرده و تا روي زمين خم بوديم
گفتني ها كم نيست ، من و تو كم گفتيم
مثل هذيان دم مرگ از آغاز چنين درهم و برهم گفتيم
ديدني ها كم نيست ، من و تو كم ديديم
بي سبب از پائيز جاي ميلاد اقاقي ها را پرسيديم
چيدني ها كم نيست ، من و تو كم چيديم
وقت گل دادن عشق روي دارقالي بي سبب حتي پرتاب گل سرخي را ترسيديم
خواندني ها كم نيست ، من و تو كم خوانديم
من و تو ساده ترين شكل سرودن را در معبر باد با دهاني بسته وامانديم
من و تو كم بوديم ، من و تو اما در ميدانها اينك اندازه ما مي خوانيم
ما به اندازه ما ميبينيم ، ما به اندازه ما ميچينيم
ما به اندازه ما مي گوييم ، ما به اندازه ما مي روئيم
من و تو كم نه ، كه بايد شب بي رحم و گل مريم و بيداري شبنم باشيم
من و تو كم نه و درهم نه ، كه مي بايد با هم باشيم
من و تو حق داريم در شب اين جنبش ، نبض آدم باشيم
من و تو حق داريم كه به اندازه ما هم شده با هم باشيم